________________________
عشرت و امیر، یه زوجانکه نزدیک به چهل و پنج سال با هم زندگی کردن.
چهار تا دختر دارن.
در کل خونه این خونواده تهران هس ولی یه ویلا هم شمال دارن که خیلی وقتا هم اونجان.
هر دوتا بازنشسته شدن و دخترا هم که جدا زندگی میکنن.
این امیر آقا، بشدت سیاسی هست و فوق العاده حرّاف. اونم یه سیاسی بینهایت متعصب. ینی فقط کافیه ینفر گیر بیاره، مخشو میزاره تو فرغون و هی اینور اونور میکشونه.
هیشکی هم حریفش نبوده و نیس.
عشرت خانوم از دستش عاصی شده.
بچههاش هروقت باباشون نیس میرن خونه پدری.
خلاصه یه اوضاعیه.
این اواخر عشرت خانوم دیگه طاقتش طاق شد و زد به سیم آخر.
مدام غر میزد و واقعاً دیگه خسته شده بود.
امیرآقا سر هرچیزی سر حرفو باز میکرد و یریز حرف میزد. واقعا کلافه کننده شده بود.
جالبه که این امیرآقا بشدت هم عشرتو دوسداره. اصن این پیرمرد یجوری از عشقش به عشرت حرف میزنه که خنده ت میگیره.
ما هم همیشه به اون میخندیدیم. به امیرآقا و عشقورزیش.
هی با خودمون میگفتیم دست وردار امیرآقا. این دیگه چه عشق کشکیه که پدر زنتو درآوردی با این حرّاف بودنت. حاضرم نیستی خودتو درمان کنی تا این زن بدبختت که ادعا میکنی عاشقشی انقد زجر نکشه.
جم کن تو رو خدا این بساط عشق و عاشقیتو.
خلاصه
یبار برگشتم به عشرت گفتم: عشرت جون، یه راهکار بهت بگم انجامش میدی؟
اولش کلی ذوق کرد و با هیجان گف: آره آره. راهکارت چیه؟
ولی وقتی راهکارمو گفتم اولش درجا زد و عقب کشید. چیزی نگف ولی از لب و لوچه اش معلوم بود سختشه که قبول کنه.
بهش گفتم: روی این راهکار من فکر کن. اگه خواستی با یه مشاور هم در میون بزار ببین نظرش چیه؟ یا اینکه با دختر و دامادت حرف بزن ببین نظر اونا چیه؟ ولی شک نکن که جواب میده.
امروز که عشرت زنگ زده بود، بهش گفتم امیر آقا در چه حاله؟
خخخ
عشرت میگف: نمیدونی امیر چقد خوب شده!!!
ساکت
بی سرو صدا و کم حرف.