___________________
زمانی که تهران زندگی میکردیم، دوستی داشتم اسمش محدثه بود. شوهرش حمید آقا. دوتا بچه داشتن ، یه دختر و یه پسر.
محدثه از شوهرش بزرگتر بود.
خودش زنی با قد متوسط و سبزه رو، ولی شوهرش قد بلند و سفید رو.
حمید آقا خیلی خوش چهره بود. چشمای روشنی داشت و ابروهای کشیده و ... زیبا رو بود و همیشه هم هروقت میرفتیم خونه شون لباس یدست سفید میپوشید زیباییش دو چندان میشد.
محدثه زن کدبانو و فهمیدهای بود. ولی ساده بود. اما حمید آقا خیلی به خودش میرسید.
من و محدثه خیلی رفیق بودیم. شوخیهای زیادی با هم داشتیم.
یبار صحبت شد، محدثه گف: من خودم میرم واسه حمید آقا زن میگیرم!
اونزمان از تعجب شاخ درآوردم. گفتم: جااااننن؟ ینی چی اونوقت؟ تو میری واسه حمید آقا زن میگیری؟ پس خودت این وسط چیکاره ای؟ زنش نیستی مگه؟
محدثه گف: من و حمیدآقا با هم توافقی قرار بستیم که من خانومایی که شوهر ندارن رو شناسایی کنم حمیدآقا باش ازدواج کنه فقط بابت حمایت و تکفل و سرپرستی شون. مخصوصاً خانومایی که شوهراشون شهید شدن.
محدثه این حرفا رو جلوی شوهرش میگف. حمید آقا حرف خانمش رو تایید کرد.
سر فرصت از محدثه خواستم برام قضیه رو شفاف کنه.
برگشت گف: من مشکلی ندارم. حمید آقا چن بار اینکارو کرده. خودم رفتم خواستگاری.
بهش گفتم: اونوقت اون خانم، فهمید تو هم خانم حمید هستی؟
میگف: آره. بهشون میگم. اونا هم بخاطر سرپرستی، قبول میکنن.
______________________
اونزمان حرفای محدثه برام خیلی عجیب بود. من که باورم نمیشد. محدثه رو میشناختم. یه زن ساده. خوش باور. ولی حمیدآقا زرنگ و مول بود.
بعدها حقیقتها برام برملا شد.
یاد سادگی و بلاهت محدثه میافتم خندم میگیره.
حقیقتا که رو شد، به روی محدثه نیاوردم.
دیگه هیچوق ازون حرفا نشنیدم ازش.
آخه کدوم مردی جنبه یه همچین فداکاریا رو داره که حمید آقا دومیش باشه؟
زن ساده. ابله.
خودش رفته واسه شوهرش خواستگاری.
آدم به این زنا چی بگه که بگنجه؟
هیچی.
یکی باید بزنی توی سرشون تا عقلشون سر جاش بیاد.
خیلی دلم میخواس بعدش به محدثه بگم جواب اون فداکاریا و سادگیاتو گرفتی؟ خوبت شد؟
ولی هیچوق به روش نیاوردم. الآن اگه محدثه رو ببینی، چند سااااال پیرتر و شکسته تر شده. برعکس حمید آقا روز بروز جذابتر.
پاشم برم یه زنگش بزنم ببینم دَووم آورد تو این زندگی یا نه؟
خخخخ