_______________________
امروز وسطای کارم که داشتم خستگی در میکردم و ناهار میخوردم، با واتساپ ویدیو کال داشتم با سیما توی ملبورن.
سیما با شوهر و دخترش مهاجرت کردن رفتن ملبورن.
شوهر سیما تحصیلکرده شریف بود و معترض به اوضاع مملکت. گذاشتن رفتن.
آدمای بقول خودشون روشنفکر و باکلاسی هستن.
یسری انتقادات و اعتراضاتشون به حقه، ولی با اعتقاداتشون موافق نیستم.
سیما دوتا عکس برام فرستاد از باغ گیاهشناسی که خیلی برام جالب بود.
اگه بیان یاری کنه آپلود میکنم ببینین.
( هرچی تلاش کردم نشد متاسفانه )
خدایی این خارجیا توی اجرای نظم و قانون خیلی خیلی زیاد از ما جلو ان.
من حظ میکنم ازین ویژگیشون.
نظم و قانون چیزیه که واقعاً مملکت ما ازین جهت ضعف داره. ضعف شدیدم داره.
همونطور که گفتم شوهر سیما دانشگاه شریف درس خونده و ارشد گرفته .
از صدقه سر ایران هم به همه چی رسیده بود. یه مهندس با شغل عالی، درآمد عالی، خونه وسیع و ویلای شمال.
ولی خب دیگه. مث خیلی دیگه از نخبههای احمق شریفی، منتقد و معترض بیخودی شد و ترجیح داد بره اونور دنیا زندگی کنه.
سیما تنها دختر خونوادشه.
چن سال پیش، پدرش مرحوم شد و الآنم مادرش تنها زندگی میکنه.
سیما برخلاف شوهرش بشدت وابسته بود به مادرش و مادرشم همینطور.
ولی بخاطر شوهرش مجبور شد غربت و مهاجرتو تحمل کنه.
سیما هم مث خیلی از زنای دیگه، نه اختیار داره نه قدرت و اقتدار. مغلوب و مقهور شوهرشه، اسمشم گذاشتن مطیع بودن و نجیب بودن و سربراه بودن. خودش خواسته خب. اختیار نداشت، انتخاب که داشت که.
هربار با سیما حرف میزنم اشک میریزه. البته نه جلوی شوهرش. وقتی شوهرش نیس!
از دوری مادرش غصه میخوره.
مادرشم که ... درسته که اوایل به دک و پز دامادش مینازید و میبالید و کلی ازش تعریف میکرد، ولی الآن یه چشمش اشکه و یه دلش خون. دلش ضف میزنه واسه دیدن دخترش.
واقعنم
آخه ویدیو کال جای آغوش مادرو میگیره؟
ویدیو کال جای بوی مادرو میگیره؟
حیف نکرده آدم مادر و خونوادشو بزاره و بره اونور دنیا؟
میدونم یروز این خونواده بخاطر خیلی چیزا حسرت میخورن.
ایران من، با تموم نقصها و کاستیها و بی نظمیها و بی قانونی و درب و داغونیش، به صدتا ملبورن و کانادا و اتریش و سوئد و جاهای دیگه میارزه. چون وطنه. چون حداقل بوی بابا ننه مونو میده. بوی ایل و تبارمون. بوی اصالت میده.