_____________________
قبلاً با یکی از اساتید دانشگاه، آقای دکتر الف کار میکردم.
خیلی به من امید علمیداشت و من در یه برههای رهاشون کردم و ترک همه چیز.
مدام هم میگفت: بانو. چت شده؟ چرا نیستی؟!
.
الآن دیدم بعد مدتها توی تلگرام اومد گفت:
بانو، لیلة القدر دیشب اومدی تو فکرم. برات دعا کردم و تفألی به حافظ زدم ببین چی اومد برات:
.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
.
گویا حافظ هم خبر داشت که من دیشب از خدا چی خواستم.
راستش برای یکی از عزیزانم که دیروز حالش گرفته بود و بابت مطلبی توی قبض رفته بود، دعای مخصوص کرده بودم.
و فکر کنم این فال، برای اون بوده احتمالاً