loading...

یک زن

تنها ولی محکم و استوار

بازدید : 8
شنبه 1 فروردين 1404 زمان : 13:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

______________________

یزمانی حس و احساس خاصی نسبت به مردها داشتم.

پدرم منو یه دختر جسور و متهوّر بار آورده بود.

چون در جستجوی حق و حقیقت بودم و در جهت نیل به واقعیات قدم بر می‌داشتم؛ فکر می‌کردم مردها موجودات عاقل و با فهم و شعوری هستن و می‌تونن منو بالا ببرن یا به اوج برسونن!

واقعن تفکرم نسبت به مردها اینجوری بود.

و خیلی در این موجودات دقت می‌کردم. با مردهای خیلی زیادی سرو کارم می‌افتاد و بندرت به معدودی از اونها میل پیدا می‌کردم و جذبشون می‌شدم؛ فقط برای اینکه اون حقیقت نایاب رو در اونها پیدا کنم. بشدت در توهم بودم نسبت به این امر.

و متأسفانه سالهای سال طول کشید تا من به این نتیجه‌ی الانم رسیدم.

زمانی که برام این امکان وجود داشت که شرعاً به عقد تعداد خیلی کمی‌از این موجودات مذکر در بیام تا بعینه درکشون کنم و به اون حقیقت نزدیکتر بشم، حتی این مسئله نه تنها من رو به اون یقین و اون حقیقت واصل نکرد بلکه باعث شد کلا نظرم نسبت به این موجودات عوض بشه و هرچه بیشتر به این یقین برسم که نخیر. سالهای سال عمرم، امید واهی بسته بودم و انگار توی سراب، دنبال حقیقت بودم.

عمرم رفت. تموم انرژیم هدر شد. قوای روحی و روانی ام تحلیل رفت و انقدر از من قدرت گرفت تا به این حقیقت دست پیدا کردم.

حتی رجالی که مال عالم غیب بودن. در بین اونها هم سیر کردم و گشتم. بندرت یافتم افرادی که حقیقتاً ابواب حکمت و سرالقدر بوده باشند و به حقیقت نائل.

کلاً دیدگاهم نسبت به موجودات مذکر بنام مرد، عوض شد.

امیدم قطع شد. و فهمیدم که در کجا باید به دنبال اون حقیقت بگردم.

.

مشکلم این بود که:

سالها دل طلب جام جم از ما می‌کرد

آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد.

.

من در توهم این بودم که موجودات مذکر بنام مرد، انسانهای عاقل و فهمیده و قابل ادراک و شعور و ... هستن؛

فکر می‌کردم اونها می‌تونن منو اقناع کنن؛

فقط و فقط از لحاظ درک و فهم و عقل و منطق و عروج و این حرفای کذایی.

این منی که بسیار حقیقت طلب بودم و واقع گرا و اونسویی.

.

ولی به این نتیجه رسیدم که ...

خودم از همه اونها باشعورتر و فهمیده تر و داناتر و عالم تر بودم.

به هر کدومشون که از لحاظ علمی‌بنظر بالاتر بودن می‌رسیدم؛ می‌دیدم خودم بیشتر از اونا می‌دونم؛

اگه از لحاظ احساسی فکر می‌کردم که بالاترن؛ می‌دیدم خودم بینهایت پر احساس تر از اونهام؛

و همینطور مسائل دیگه.

از لحاظ تحلیل؛

از لحاظ منطق؛

از لحاظ درک؛

از لحاظ شعور و فهم و ...

حتی از لحاظ عملگرا بودن.

.

هعی

چقدر ازین بابت زجر کشیدم.

چقدر انرژی و توانم رو صرف این موجودات مذکر کردم.

حتی اونی که یه وقتایی شریک زندگیم بود و من تموم دارایی جسمی‌و روحی خودم رو تقدیمش کرده بودم.

.

زندگیمو باختم.

با اشتباهات جبران ناپذیری که همش برام تجربه شد و سیاهه‌های دفتر اعمالم.

.

حالا تو این یکی دو روزی که تنهام، فرصت خیلی خوبیه برای تجدید و بازیابی اون نیرو و انرژی و توان از دست رفته.

قبلا فرصتهای تنهایی زیادی داشتم ولی اینبار در اوج تنهایی ام.

اوج تنهایی.

بدون هیچ فشار و تنش و دغدغه ای.

بدون هیچ مزاحمی.

بدون هیچ دلمشغولی.

.

می‌خوام امشب رو دریابم و اون حاجت قلبی رو از خدا بخوام برام مقدر کنه، رقم بزنه.

اگه دلتون خواست، برام دعا کنین.

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 4
  • بازدید کننده امروز : 5
  • باردید دیروز : 120
  • بازدید کننده دیروز : 121
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 314
  • بازدید ماه : 139
  • بازدید سال : 6626
  • بازدید کلی : 6626
  • کدهای اختصاصی