__________________
سرم گرم کار بود که یه پیرزن سرحال و شاد و خوش زبون وارد مغازه شد.
خوشحال بود ازینکه اینجا رو پیدا کرده و چقدر تشکر کرد!
.
من با خوشرویی باهاش برخورد کردم و اونم راحت قیمت گرفت و بعدم....
مث خیلیای دیگه سفره دلش رو باز کرد:
_ قیمتاتون خیلی خوبه، ولی من وضع مالیم خوب نیس. شوهرم رفت زن گرفت. زنه همه چیه شوهرمو بالا کشید، الانم شوهرم مریض و بیکار افتاده توی خونه...
.
دلم میخواست بهش بگم بسه. برای من ازین حرفا نزن.
.
من حالم بد میشه از ظلم.
.
یکی نیس به این مردا بگه:
اگه عرضه دارید حداقل دوتا زن رو با هم، با عدالت، ساپورت کنید، دوتا که کمه، برید صدتا بگیرید.
.
یا نه، زن دوم میگیرید برا اینکه عین دستمال کاغذی مصرفش کنید و بندازیدش سطل آشغال؟
.