_______________________________________
دیشب داشتم یکی از وبلاگهای عمومیقدیمیچندین و چند ساله را چک میکردم که در حدود پنجاه کامنت جدید داشت.
دستی به سر و روی وبلاگ کشیدم و کامنتها را مرتب کردم.
در بین کامنتها به کامنتهای قدیمیاز برخی بیانیها برخوردم و یاد خاطراتی زنده شد.
دلم تنگ شد.
برای بعضی از بیانیها که هستند و بعضی هم که نیستند.
سحرگاهان،
نشستم و به خیلی چیزها فکر کردم...
به بیانیها.
به وبلاگها،
حتی به برخی وبلاگها سر زدم و خواندم.
دلم تنگ تر شد.
کمینه، خیلی هم اشک دلتنگی ریختم.
رنجهای وبلاگ نویسی غلبه کرد و ترک بیان را قویتر.
منتها به تدریج.
ارادتمند همه عزیزانی هستم که هنوز قطع دنبال نزده اند.