loading...

یک زن

تنها ولی محکم و استوار

بازدید : 9
چهارشنبه 5 فروردين 1404 زمان : 15:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

____________________________

مرد با کت بلند زمستونی، وارد خیاطخونه شد و گفت:

_ می‌خوام با هم حرف بزنیم.

+ بشین.

.

مرد حرف زد و حرف زد و حرف زد.

و هرچی حرفاش بیشتر می‌شد، دنیا دور سرم می‌چرخید و تیره و تارتر می‌شد.

از یه جای حرفاش دیگه هیچی نمی‌شنیدم.

و عجیب نبود که مث همیشه، از بای بسم الله ش تا آخر خوندم که چی می‌خواد بگه.

.

حرفاشو زد و گفت:

_ خب نظرت چیه؟

.

نای حرف زدن نداشتم. انگار تموم انرژیم خالی شد.

گفتم: نظری ندارم.

_ هیچ نظری؟ نه. بگو. نظرت برام مهمه!

.

نظرم برات مهم بود که نمی‌بریدی و نمی‌دوختی و آخر سر هم منو تحت فشار قبول و پذیرش خواسته‌های از پیش قطعی شده خودت قرار نمی‌دادی.

همیشه تصمیماتت رو تحمیل کردی به من. و من، همیشه ساده تر از قبل، و سازگارتر از قبل، قبول کردم و همیشه ذبح کردم خودم رو، خواسته‌هامو، حتی ... حتی خونواده ام رو.

.

و اون زمانی که کس و کاری داشتم، همیشه فرمانروا بودی و من همیشه مطیع امرت.

و حالا که هیچ کسی رو ندارم، باز هم تو فرمانروایی و من... مگه چاره‌‌‌ای جز قبول و تحمل و پذیرش و سازگاری دارم؟

نه. چاره‌‌‌ای ندارم.

چون نه سرمایه‌‌‌ای دارم؛ نه پشتوانه ای، نه حامی‌و مدافعی.

بتاز. مثل همیشه.

بتاز و جولان بده و خوشحال باش که دنیا برای مردهاست. و خوشحال باش که تا بوده دنیا بر وفق شما مردها بوده و هست و خواهد بود.

لااقل در مورد من اینطور بوده و هست.

.

به فکرم افتاد این دفه سیاستی رو به کار بگیرم که لااقل نصیب و بهره‌‌‌ای از این دنیای بیرحم به دستم بیاد. هرچند که چشمم آب نمی‌خوره و می‌دونم که مثل همیشه با زرنگی‌ها و مکر و خدعه‌های خاصی که داری، سرم بی کلاه می‌مونه و باز هم من می‌مونم و سکوت و تسلیم و سازش.

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 613
  • بازدید کننده امروز : 331
  • باردید دیروز : 120
  • بازدید کننده دیروز : 121
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 923
  • بازدید ماه : 748
  • بازدید سال : 7235
  • بازدید کلی : 7235
  • کدهای اختصاصی