____________________
قبلاً توی پستی با عنوان «گذشته، حال آینده»( متأسفانه گویا نمیشه لینک دار کرد) گفته بودم که توی خوابم حرفایی که باید بهم بزنن میزنن و چیزایی که باید نشونم بدن نشون میدن.
.
پست قبلی رو که نوشتم، دیشب خوابی نشونم دادن که خیلی برام جالب بود.
.
من قبلنا بشدت زیبانگر و زیبابین و زیباپسند و زیباجو بودم.
بشدت رؤوف و مهربون و با گذشت و پر عاطفه و خلاصه، معدن عشق و احساس بودم.
ولی خب، ضربههای مختلف خوردم.
و البته اینم بگم من صرفاً رؤوف نبودم، در کنارش آموزگار بودم! هم آموزگار خودم؛ هم آموزگار دیگرانی که دوسشون داشتم.
.
دیروز که ماجرایی پیش اومد و پست قبلی رو نوشتم، انگار خدا هم دلش برام سوخته بود و تو خواب ازم دلجویی میکرد :))
.
بقدری تو این خواب عشق کردم و بقدری محبت بهم تزریق شد که حد نداره.
و اگه بگم که خدا زیباترین زیباییها رو به رخم کشید و اون عمق و نهایت مهر و جمال رو به بهترین هیئت و هیبت نشونم داد، اغراق نکردم.
.
خیلی عشقی خدا.