loading...

یک زن

______________ نشستم توی سازمان و منتظر شروع آزمونی هستم که قاعدتا، هیچ موضوعیتی نداره! ولی سیستم به هم ریخته آموزشی، مهارتی اجباری کرده. . دارم به منه واقعی خو...

بازدید : 1
پنجشنبه 15 اسفند 1403 زمان : 10:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

______________

نشستم توی سازمان و منتظر شروع آزمونی هستم که قاعدتا، هیچ موضوعیتی نداره! ولی سیستم به هم ریخته آموزشی، مهارتی اجباری کرده.

.

دارم به منه واقعی خودم فکر می‌کنم.

به موجودیت خودم تو این دنیای موقت.

.

با این واقعیت روبرو هستم که:

من نیستم.

تن دادم به یه زندگی روتین روزمره و با موجودات اطرافم خوشم، موجوداتی که مال من نیستن و یروزی هرکدومشون میرن سراغ سرنوشتشون.

.

می‌مونه یه موجود مذکر که با من هست و بی من نیست. و من برای او زنده ام، برای او زندگی می‌کنم.

مال خودم نیستم. مال او هم نیستم!

.

من این فانی بودنو نمی‌پسندم.

بهش دل نبستم و نمی‌بندم.

برای بقا تلاش کردم، نشد.

نمیشه.

.

من اسم این رو زنده گی نمیزارم،

این، گذران عمر دنیاست.

.

و می‌گذره.

چه بخوای، چه نخوای.

خودش می‌گذره.

.

این منه فعلی، منه دلپسندم نیست.

چاره‌‌‌ای هم نیست.

دستم بسته،

دلم زخمی،

توانم محدود،

چه فایده ازین زنده گی؟

.

برم که آزمون شروع شد.

برچسب ها
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 3
  • بازدید کننده امروز : 4
  • باردید دیروز : 4
  • بازدید کننده دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 13
  • بازدید ماه : 24
  • بازدید سال : 2892
  • بازدید کلی : 2892
  • کدهای اختصاصی