loading...

یک زن

_________________________ کیان اومد مرخصی. چهره زیبا و دوست داشتنی اش،خسته بود و چشماش می‌درخشید. بغلش کردم و بوئیدمش و بوسیدمش و سخت در آغوشم گرفتمش. اونم خم ش...

بازدید : 1
چهارشنبه 14 اسفند 1403 زمان : 2:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

_________________________

کیان اومد مرخصی.

چهره زیبا و دوست داشتنی اش،خسته بود و چشماش می‌درخشید.

بغلش کردم و بوئیدمش و بوسیدمش و سخت در آغوشم گرفتمش.

اونم خم شد و دستامو بوسید.

چند دیقه‌‌‌ای در آغوش هم بودیم و عشقبازی می‌کردیم.

محاسن سیاهش به سفیدی صورتش جلای ملکوتی داده بود.

زل زدم توی چشماش و گفتم: چطوری مرد؟

گفت: عاشقتم مامان. خوبم. خوب خوب.

گفتم: سخت نیست؟

گفت: سخت نگاش نمی‌کنم.

گفتم: گوشی نداری چی؟ فضای مجازی نداری چی؟

گفت: عالیه مامان. فرصت بیشتری دارم برای خلوت. میرم نمازخونه قرآن حفظ می‌کنم.

گفتم: آفرین. قربون اون محاسنت برم من.

خندید و گفت: مامان، اونجا به پسرت میگن شهید چمران. البته هربار به یه شهید نسبتم میدن. بخاطر همین محاسنم.

گفتم: مادر به قربونت. مرد باید محاسن داشته باشه. چهره اش نورانی باشه.

دایی ات خدابیامرز هم بیرون که می‌رفت بعضیا بخاطر چهره اش به شهید مطهری نسبتش می‌دادن.

.

کیان عزیزم

مرد شدی. بزرگ شدی. قوی شدی. چقدر چهره ات خواستنی شده.

عشق من و تو، بی بدیل ترین عشق عالمه.

مادر به فدای تو.

مایه‌ی افتخارمی.

خدا حفظت کنه مادر

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 8
  • بازدید کننده امروز : 9
  • باردید دیروز : 4
  • بازدید کننده دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 18
  • بازدید ماه : 29
  • بازدید سال : 2897
  • بازدید کلی : 2897
  • کدهای اختصاصی