_________________________
کیان اومد مرخصی.
چهره زیبا و دوست داشتنی اش،خسته بود و چشماش میدرخشید.
بغلش کردم و بوئیدمش و بوسیدمش و سخت در آغوشم گرفتمش.
اونم خم شد و دستامو بوسید.
چند دیقهای در آغوش هم بودیم و عشقبازی میکردیم.
محاسن سیاهش به سفیدی صورتش جلای ملکوتی داده بود.
زل زدم توی چشماش و گفتم: چطوری مرد؟
گفت: عاشقتم مامان. خوبم. خوب خوب.
گفتم: سخت نیست؟
گفت: سخت نگاش نمیکنم.
گفتم: گوشی نداری چی؟ فضای مجازی نداری چی؟
گفت: عالیه مامان. فرصت بیشتری دارم برای خلوت. میرم نمازخونه قرآن حفظ میکنم.
گفتم: آفرین. قربون اون محاسنت برم من.
خندید و گفت: مامان، اونجا به پسرت میگن شهید چمران. البته هربار به یه شهید نسبتم میدن. بخاطر همین محاسنم.
گفتم: مادر به قربونت. مرد باید محاسن داشته باشه. چهره اش نورانی باشه.
دایی ات خدابیامرز هم بیرون که میرفت بعضیا بخاطر چهره اش به شهید مطهری نسبتش میدادن.
.
کیان عزیزم
مرد شدی. بزرگ شدی. قوی شدی. چقدر چهره ات خواستنی شده.
عشق من و تو، بی بدیل ترین عشق عالمه.
مادر به فدای تو.
مایهی افتخارمی.
خدا حفظت کنه مادر