loading...

یک زن

تنها ولی محکم و استوار

بازدید : 71
سه شنبه 15 بهمن 1403 زمان : 12:01
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

______________

دوست خوبم

ممنونتم که بخاطر من، و بخاطر حفظ و تداوم دوستی چندین و چند ساله کوبیدی از شهر دور اومدی بمن سفارش دادی برات انجام بدم..

من اینو خوب میفهمم که تو بخاطر حمایت از کار من و کمک مالی به من این کارو کردی، چون خیلی راحت می‌تونستی تو همون شهر خودت، انجامش بدی.

تو همیشه برای من پر از خیر و برکت بودی نازنین.

خدا حفظت کنه.

من حواسم هست و قدرتو می‌دونم و برات دعای خیر می‌کنم رضوان دلبندم.

خدا بهت اجر بده، که مطمئنم میده.

بازدید : 25
دوشنبه 14 بهمن 1403 زمان : 18:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

سرم گرم کار بود که دوتا دختر تقریبا بیست و چن ساله وارد مغازه شدن.

یکیشون دقیقن منو یاد این سیرک بازا انداخت.

دخترک انقد رنگی رنگی بود که آدم دلش می‌خواس همینجور نگاش کنه.

روی گونه‌هاش لیبل رنگی زده بود: زرد، قرمز، فسفری

فر مژه و ریملش هفت رنگ بود. رنگ فسفریش قشنگ تو ذوق میزد.

آرایش غلیظ و ...

.

نشستن تا سفارششونو آماده کنم،

اون دختر رنگی رنگی احساس کردم حالش بد شد.

گفتم : چیشد؟ فشارت افتاده؟

.

رفتم براش شکلات و یکم تنقلات که داشتم آوردم تعارفش کردم.

دختره ازین مهربونی من خوشش اومد و خیییلی تشکر کرد.

انگار رفتار من براش عجیب و تعجب آور بود.

بهش گفتم: چایساز دارما. نسکافه؟ قهوه؟ ماسالا؟

هستا.

.

ازین تعارفای من انقد ذوق زده شده بودن که حد نداره!

کللی تشکر کردن و کارشونو تحویل گرفتنو رفتن.

.

یکم بعد متوجه شدم کیفشو روی صندلی جا گذاشته.

گفتم حتماً بر می‌گرده دیگه.

.

نیمساعت بعد اومد و خوشحال ازینکه کیفش سرجاشه و دست نخورده!

.

من تو این چن دیقه قشنگ حس ناامنی رو در اینها حس می‌کردم.

یکی نیس بگه آخه خوشگل خانوما، مجبورین انقد تابلو باشین که حس ناامنی بهتون دست بده؟

:))

بازدید : 22
دوشنبه 14 بهمن 1403 زمان : 18:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

_____________

صابخونه ما، یه خانمه.

این ملک از پدرش بهش ارث رسیده.

موعد اجاره مون سرومده،

میگه اجاره خونه ۲۰ درصد زیاد شده!

سال قبل، ماهی ۹ ملیون اجاره دادیم،

الآن کردن ۱۲ ملیون!!!

با ۲۰۰تومن پیش.

این یکی از آثار مملکت گل و بلبل اسلامیه.

که مسوولین مرفه بیدرد منتخب مردم جاهل ساختنش.

حالا چه خاکی باید به سرمون بریزیم؟

خدا میدونه.

تازه خونه‌‌‌ای که آسانسورش مدام خرابه،

سقف اتاقش چکه میکنه،

بوی گند فاضلابش حالتو به هم میزنه،

موش هم که داره.

+

الانم مغازه ام،

برقا رفته، دستگاههام خاموش شدن، کارم تعطیل،

بخاری برقی م خاموش،

دارم یخ میزنم از سرما.

یاد خطبه‌‌‌ای از امام علی افتادم....

بازدید : 70
دوشنبه 14 بهمن 1403 زمان : 18:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

______________________

انقد با دیگران با ملاطفت و مهربونی و دلسوزی و خیرخواهی برخورد کردم که فک کردن گاگولم و تا تونستن سرم شیره مالیدن.

انقد در مقابل دیگران کوتاه اومدم که پهن شدم رو زمین و تا تونستن ازم بالا رفتن.

انقد در مقابل دیگران خودمو نادیده گرفتم و اونا رو بالا بردم که یهو دیدم نیستم و هیولاها بهم مسلط شدن.

انقد به دیگران بها دادمو خودمو بی ارزش کردم که بی خود بی خود شدم.

انقد از دیگران ( حتی به حق ) تعریف تمجید کردم که دُم درآوردن و شدن قاتل خودم.

هرچیزی حدی داره بانو.

بسه دیگه.

یکم به خودت بیا و خودتو دریاب لطططفن.

از بلاهایی که سرت اومد درس عبرت بگیر و بشین سرجات لطططفن.

برچسب ها
بازدید : 69
يکشنبه 13 بهمن 1403 زمان : 17:01
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

______________________

انقد با دیگران با ملاطفت و مهربونی و دلسوزی و خیرخواهی برخورد کردم که فک کردن گاگولم و تا تونستن سرم شیره مالیدن.

انقد در مقابل دیگران کوتاه اومدم که پهن شدم رو زمین و تا تونستن ازم بالا رفتن.

انقد در مقابل دیگران خودمو نادیده گرفتم و اونا رو بالا بردم که یهو دیدم نیستم و هیولاها بهم مسلط شدن.

انقد به دیگران بها دادمو خودمو بی ارزش کردم که بی خود بی خود شدم.

انقد از دیگران ( حتی به حق ) تعریف تمجید کردم که دُم درآوردن و شدن قاتل خودم.

هرچیزی حدی داره بانو.

بسه دیگه.

یکم به خودت بیا و خودتو دریاب لطططفن.

از بلاهایی که سرت اومد درس عبرت بگیر و بشین سرجات لطططفن.

بازدید : 24
شنبه 12 بهمن 1403 زمان : 3:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

___________________

صرفاً جهت اطلاعبعضیا:

آدمی‌که هدفمند ، آگاهانه و خبیر کاری انجام میده،

هدفمند ، آگاهانه و خبیر می‌نویسه،

باکی از اتهامات بی اساس و مظلوم نمایانه دیگران نداره.

و اصلن براش مهم نیس که دیگران چه واکنشهایی نشون میدن.

چرا؟

چون به حقانیت خودش ایمان و یقین داره.

بازدید : 69
شنبه 12 بهمن 1403 زمان : 3:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

_______________________

نفیسه دختر یکی از دوستامه، یه دختر بسیار باهوش و با استعداد، دو سال پیش توی سن کم شوهر کرد.

اونم از سر لجبازی با یکی از اقوام!

هول هولی شوهر کرد و هول هولی هم شکم بالا آورد و بچه دار شد.

یه زمانی من و نفیسه با وجود اختلاف سنی زیاد، با هم همصحبت بودیم.

یکم با هم رفیق شده بودیم.

چن ساعت پیش تو واتساپ پیام داد که :

خاله، یه مشکل برام پیش اومده سردر گمم شاید گره اش به دست تو باز شد.

( من عین عباراتشو می‌نویسم )

گفتم : بگو چیشده؟

گفت: احساس می‌کنم همزاد دارم. بدنم مرتب کبود میشه.

گفتم: همزادو که همه دارن.

گفت:

ولی اینی که من میگم یه چیز شر هست.

اصلا تو خونم هیچی سر جاش نیست.

ما اصلا برکت نداریم.

به هرچی دست میزنیم نابود میشه.

افسردگی

پوچی

حتی یسری توهمات.

موقع خواب منو همسرم فک می‌کنیم یکی ما رو می‌پاد.

هرچی داریم بجای اینکه زیاد بشه از دست میدیم.

بهش گفتم:

درصد معنویت خونه تون چقدره؟ نماز؟ واجبات؟ صدای قرآن و اذان؟

گفت:

صفر.

مادر شوهرم سید هس، با پدرشوهرم هر دو آدم خیلی معتقد و مذهبی ان. صورت نورانی دارن! مهدی (شوهرش) خیلی مذهبی بوده. ولی تحت تاثیر یکی دو نفر همون اعتقاداتشم از دست داده، البته مشکلاتشم دخیل بوده. خانواده ش خیلی تلاش می‌کنن برگرده به همون نماز و روزه ولی سرگردونه. منم بخاطر همون مشکلات همه چیو ول کردم.

خاله جادو جنبله می‌دونم. ما دشمن زیاد داریم. و...

( افاضات نفیسه خیلی زیاد بود دیگه بقیه شو نمی‌نویسم)

گفتم:

گیرم پدر تو بود فاضل

از فضل پدر تو را چه حاصل؟

نفیسه گوش کن ببین چی میگم:

من که به این چیزا اعتقاد ندارم.

یه سوال می‌کنم ازت، بنظرت روشنایی حقه یا تاریکی؟

جهان در اصل روشنه یا تاریک؟

تاریکی در چه صورت نمود می‌کنه؟

وقتی که روشنی نباشه. درسته؟

نور نباشه.

وقتی درصد انرژیهای منفی زیاد باشه، مثبت به چشم نمیاد.

بنظرت چطور میشه با تاریکی و ظلمت مقابله کرد؟

انرژی مثبت لازمه.

قوت روح و قدرت.

انرژی مثبت انقد باید زیاد باشه تا تموم منفی‌ها رو ببره.

نفیسه گفت: اوایل با شوهرم مشکل داشتیم. بچه رو برداشتم و یه چن ماهی رفتم خونه بابام.

گفتم:

خونه رو خالی کردی تا شیاطین لونه کنن؟

نفیسه.

پاشو خونه تو تر و تمیز کن. پاکسازی کن. گل و گلدون بزار. عشق و محبت و انرژیهای مثبت رو بریز تو گوشه گوشه خونه ت.

زن باش.

زن زندگی.

زن ساده نباش. زن مدیر و مدبر باش.

با هر کسی معاشرت نکن که ازش اثر منفی بگیری.

هرجایی نرو که پر شی از انرژیهای منفی.

هوای شوهرتو داشته باش.

تو متاسفانه سلاح مقابله با شیاطین نداری. خیلی ضعیفی.

یه زن قبل ازینکه مادر بشه باید قوی بشه.

یه دختر قبل از اینکه زن بشه باید ساخته بشه.

شما جفتتون نور معنویت ندارین. خونه تون، قلبتون تاریکه.

تو، هم خودتو باختی هم زندگیتو.

این چرت و پرتها رو بریز دور. به فکر جادو جنبلنباش.

جادو جنبلفکرهای خراب خود ماهاس.

توهمات خود ماهاس.

فرق نمی‌کنه زن باشه یا مرد.

توهم که زن و مرد نداره.

با این منفیات مقابله کن.

بازدید : 28
پنجشنبه 10 بهمن 1403 زمان : 23:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

____________________

دوازده ساعت مدام سرپا بودم و کار کردم،

پا هام گز گز می کرد،

رفتم خونه، هفت طبقه پله رفتم بالا،

وارد خونه که شدم، وسط‌هال افتادم.

گوشیم زنگ خورد.

هرچی الو الو کردم کسی جواب نداد.

یهو فاز از سرم پرید: کیان. خودشه. ولی چرا صدا نمیاد؟

دوباره زنگ زد و گف دارم میام.

منه خسته که انگار وزنه دویست کیلویی به پام بسته بودن نفهمیدم چجور بلند شدم،

اتاق کیانو مرتب کردم،

یه بسته بال از فریزر درآوردم و مرینت کردم تا سوخاری کنم برای شام.

یکم پسته خانجون داده بود، بو دادم،

یکم گردو خورشتی گرفته بودم، آسیاب کردم تا فردا برای کیان درست کنم که دوس داره.

دیگه چی؟

خوراکی و میوه و ....

همه چی مرتبه.

خدا رو شکر.

از دیروز دارم خدا رو شکر میکنم که از منو از سقوط آسانسور نجات داد و الآن زنده و سالمم، و بچه ام داره میاد پیشم.

خدایا شکرت.

.

فقط یه مادر میفهمه عشق یعنی چی.

مهر و محبت یعنی چی.

عشقبازی یعنی چی.

بازدید : 28
پنجشنبه 10 بهمن 1403 زمان : 18:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

________________

من زن بسیااااار پر طاقت و پر تحملی هستم،.

دیر می‌برم،

دیر خسته میشم،

ولی وای به روزی که طاقتم تموم شه و واقعا خسته شم و ... ببُرم.

این چن سال اخیر، طاقتم، خیلی به چالش کشیده شد.

تو خیلی چیزا به آخر خط رسیدم.

خیلی چیزا در من تموم شد.

فقط مونده جونم، که کی تموم میشه؟

کاش نمیدونستم که جونم کی بطور کامل در میاد.

تا اون زمان باید تحمل کنم و جلو برم.

کشنده س

بازدید : 41
چهارشنبه 9 بهمن 1403 زمان : 1:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

________________________

عشرت و امیر، یه زوج‌‌ان‌که نزدیک به چهل و پنج سال با هم زندگی کردن.

چهار تا دختر دارن.

در کل خونه این خونواده تهران هس ولی یه ویلا هم شمال دارن که خیلی وقتا هم اونجان.

هر دوتا بازنشسته شدن و دخترا هم که جدا زندگی می‌کنن.

این امیر آقا، بشدت سیاسی هست و فوق العاده حرّاف. اونم یه سیاسی بینهایت متعصب. ینی فقط کافیه ینفر گیر بیاره، مخشو میزاره تو فرغون و هی اینور اونور می‌کشونه.

هیشکی هم حریفش نبوده و نیس.

عشرت خانوم از دستش عاصی شده.

بچه‌هاش هروقت باباشون نیس میرن خونه پدری.

خلاصه یه اوضاعیه.

این اواخر عشرت خانوم دیگه طاقتش طاق شد و زد به سیم آخر.

مدام غر می‌زد و واقعاً دیگه خسته شده بود.

امیرآقا سر هرچیزی سر حرفو باز می‌کرد و یریز حرف میزد. واقعا کلافه کننده شده بود.

جالبه که این امیرآقا بشدت هم عشرتو دوسداره. اصن این پیرمرد یجوری از عشقش به عشرت حرف میزنه که خنده ت میگیره.

ما هم همیشه به اون می‌خندیدیم. به امیرآقا و عشقورزیش.

هی با خودمون می‌گفتیم دست وردار امیرآقا. این دیگه چه عشق کشکیه که پدر زنتو درآوردی با این حرّاف بودنت. حاضرم نیستی خودتو درمان کنی تا این زن بدبختت که ادعا می‌کنی عاشقشی انقد زجر نکشه.

جم کن تو رو خدا این بساط عشق و عاشقیتو.

خلاصه

یبار برگشتم به عشرت گفتم: عشرت جون، یه راهکار بهت بگم انجامش میدی؟

اولش کلی ذوق کرد و با هیجان گف: آره آره. راهکارت چیه؟

ولی وقتی راهکارمو گفتم اولش درجا زد و عقب کشید. چیزی نگف ولی از لب و لوچه اش معلوم بود سختشه که قبول کنه.

بهش گفتم: روی این راهکار من فکر کن. اگه خواستی با یه مشاور هم در میون بزار ببین نظرش چیه؟ یا اینکه با دختر و دامادت حرف بزن ببین نظر اونا چیه؟ ولی شک نکن که جواب میده.

امروز که عشرت زنگ زده بود، بهش گفتم امیر آقا در چه حاله؟

خخخ

عشرت می‌گف: نمی‌دونی امیر چقد خوب شده!!!

ساکت

بی سرو صدا و کم حرف.

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 5
  • بازدید کننده امروز : 6
  • باردید دیروز : 199
  • بازدید کننده دیروز : 200
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 229
  • بازدید ماه : 1211
  • بازدید سال : 7698
  • بازدید کلی : 7698
  • کدهای اختصاصی