loading...

یک زن

تنها ولی محکم و استوار

بازدید : 12
پنجشنبه 15 اسفند 1403 زمان : 0:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

________________________

سارا، چند مغازه اونورتر از مغازه من، کفش فروشی کوچیکی داره.

خیلی دلسوز و مهربونه.

یه پسر رشید داره و شوهرشم املاکی داره.

خیلی جوش می‌زنه برای اجاره خونه شون که ماهی سیزده تومن اجاره میدن.

مدام میگه چرا مشتری نمیاد؟

و مدام جوش میزنه واسه مشتریایی که قسطی جنس بردن ازش و تسویه نکردن.

دیروز، دیدم سارا داره با تلفن صحبت می‌کنه. بلند بلند حرف می‌زد و حرص می‌خورد. از صحبتاش فهمیدم یه آقا پشت خطه. سارا صداش بلند و بلندتر می‌شد و همش می‌گفت: آقای‌هاشمی، شما چرا متوجه نیستی؟ طلب منو بده من گرفتارم. هشتاد میلیون رو مدتهاست گفتی میدی و ندادی.

.

سارا انقدر توضیح و تفصیل داد واسه اون آقا، و انقدر حرص خورد که نگو.

دلم براش سوخت.

بعدش اومد مغازه من. گفت: دستمال داری؟

دستمال کاغذی رو دادم بهش و شروع کرد به گریه کردن.

گفت: دیگه خدا رو دوس ندارم. چرا من انقد باید سختی بکشم؟ زجر بکشم؟

بغلش کردم و دلداریش دادم.

سارا خیلی وقتا میومد مغازه من و برام دلسوزی می‌کرد و می‌گفت: بانو، تو گناه داری انقد سرپا وای میستی؛ انقد کار می‌کنی؛ خسته میشی.

.

حالا نوبت من بود که دلداریش بدم.

گفتم: سارا جونم؟ چرا با این مردا در میفتی؟ دهن به دهن میشی؟ شوهرت چرا کاری نمی‌کنه؟ تو گناه داری.

.

و اصلن چرا باید یه زن مجبور بشه به یه مرد رو بندازه؟

آقا، بدهکاری، بدهیتو بده دیگه چرا با زن در میفتی؟

.

خیلی دلم می‌خواست از سارا بپرسم: سارا جونم، تو چرا کارای مردونه انجام میدی؟ چرا روح و روانتو داغون می‌کنی؟ تو چرا باید اجاره خونه بدی و غصه معیشتی داشته باشی؟ پس شوهرت چکاره س؟

چرا باید یه زن از دست مردای غریبه خون گریه کنه؟

.

زن مال خونه س. زن رو چه به کسب درآمد؟

چیشده که ما زنا مجبوریم کار کنیم؟

زمخت بشیم.

دغدغه مالی و معیشتی داشته باشیم؟

چرا مردا باید بی دقتی و بی تدبیری کنن و ضعف مدیریتی داشته باشن که به زنها فشار بیاد و به کارهای سخت و طاقت فرسا رو بیارن؟

چرا باید انقد گرونی باشه که هم مردا مجبور بشن چند تا شغل داشته باشن هم زنها؟

.

اینجا یه خانمی‌هس، تو سرما، تو برف و بارون، می‌شینه کنار خیابون میوه می‌فروشه. آخه چرا؟

شوهرت کجاس؟

مرد نداری مگه؟

من خودم اولش تفریحی کارمو شروع کردم. که توی خونه نباشم بنا به دلایلی.

ولی بعدش بخاطر مشکلات، مجبورم چند تا کار انجام بدم.

بازدید : 12
پنجشنبه 15 اسفند 1403 زمان : 10:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

______________

نشستم توی سازمان و منتظر شروع آزمونی هستم که قاعدتا، هیچ موضوعیتی نداره! ولی سیستم به هم ریخته آموزشی، مهارتی اجباری کرده.

.

دارم به منه واقعی خودم فکر می‌کنم.

به موجودیت خودم تو این دنیای موقت.

.

با این واقعیت روبرو هستم که:

من نیستم.

تن دادم به یه زندگی روتین روزمره و با موجودات اطرافم خوشم، موجوداتی که مال من نیستن و یروزی هرکدومشون میرن سراغ سرنوشتشون.

.

می‌مونه یه موجود مذکر که با من هست و بی من نیست. و من برای او زنده ام، برای او زندگی می‌کنم.

مال خودم نیستم. مال او هم نیستم!

.

من این فانی بودنو نمی‌پسندم.

بهش دل نبستم و نمی‌بندم.

برای بقا تلاش کردم، نشد.

نمیشه.

.

من اسم این رو زنده گی نمیزارم،

این، گذران عمر دنیاست.

.

و می‌گذره.

چه بخوای، چه نخوای.

خودش می‌گذره.

.

این منه فعلی، منه دلپسندم نیست.

چاره‌‌‌ای هم نیست.

دستم بسته،

دلم زخمی،

توانم محدود،

چه فایده ازین زنده گی؟

.

برم که آزمون شروع شد.

برچسب ها
بازدید : 11
چهارشنبه 14 اسفند 1403 زمان : 2:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

_________________________

کیان اومد مرخصی.

چهره زیبا و دوست داشتنی اش،خسته بود و چشماش می‌درخشید.

بغلش کردم و بوئیدمش و بوسیدمش و سخت در آغوشم گرفتمش.

اونم خم شد و دستامو بوسید.

چند دیقه‌‌‌ای در آغوش هم بودیم و عشقبازی می‌کردیم.

محاسن سیاهش به سفیدی صورتش جلای ملکوتی داده بود.

زل زدم توی چشماش و گفتم: چطوری مرد؟

گفت: عاشقتم مامان. خوبم. خوب خوب.

گفتم: سخت نیست؟

گفت: سخت نگاش نمی‌کنم.

گفتم: گوشی نداری چی؟ فضای مجازی نداری چی؟

گفت: عالیه مامان. فرصت بیشتری دارم برای خلوت. میرم نمازخونه قرآن حفظ می‌کنم.

گفتم: آفرین. قربون اون محاسنت برم من.

خندید و گفت: مامان، اونجا به پسرت میگن شهید چمران. البته هربار به یه شهید نسبتم میدن. بخاطر همین محاسنم.

گفتم: مادر به قربونت. مرد باید محاسن داشته باشه. چهره اش نورانی باشه.

دایی ات خدابیامرز هم بیرون که می‌رفت بعضیا بخاطر چهره اش به شهید مطهری نسبتش می‌دادن.

.

کیان عزیزم

مرد شدی. بزرگ شدی. قوی شدی. چقدر چهره ات خواستنی شده.

عشق من و تو، بی بدیل ترین عشق عالمه.

مادر به فدای تو.

مایه‌ی افتخارمی.

خدا حفظت کنه مادر

بازدید : 16
چهارشنبه 14 اسفند 1403 زمان : 19:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

______________

الآن در حال حاضر، سه تا شغل دارم، سه تا کار انجام می‌دم، امروزم شغل چهارم بهم پیشنهاد شد.

.

اینا غیر از خونه داریه.

.

همه رو هم با برنامه ریزی مدیریت می‌کنم و انجام میدم.

خوبیش اینه که سه تا از شغل‌ها رو توی خونه انجام میدم.

از ساعت خوابم کم کردم و برنامه ریزی دقیق و منظم دارم.

خیلی خوبه.

من کار و مشغولیت رو دوسدارم.

.

بنظرم سخت ترین کار، خونه داریه.

بازدید : 15
سه شنبه 13 اسفند 1403 زمان : 1:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

_____________________

همیشه برام سوال بوده که چرا قاریان عربستانییا مصری یا کلاًّ عرب زبان انقدر سوزناک قرآن می‌خونن؟

شاید دلیلش این باشه که خب زبانشون هست و می‌فهمن آیه چی میگه.

ولی ما کم نداریم قاریان ایرانی که عربی بلدن و می‌فهمن آیه چی میگه ولی انقد سوزناک نمی‌خونن.

.

من تقریباً اکثر قاریان عربو ایرانی رو می‌شناسم و تلاوتهاشونو گوش دادم.

ماهر المعیقلی واقعاً سوزناک می‌خونه و هیچکدوم مث اون نخوندن.

یکی هم بود قبل از اون، اسمش قحطانی بود. اونم عالی بود ولی بعضی سوره‌ها رو سوزناک می‌خوند.

یکی دیگه هم هست هزّاع البلوشی. سوره حجر رو فوق العاده قشنگ خونده.

بازدید : 15
سه شنبه 13 اسفند 1403 زمان : 18:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

____________________________

زن و مردی بیرون مغازه با هم حرف می‌زدند. حواسشون نبود که من دارم می‌شنوم.

.

مرد:

بدجوری احساس پیری می‌کنم.

زن:

چرا؟ تو کجات پیره؟ جوونی هنوز.

مرد:

نه، مردی که سر و گوشش نجنبه، نشاط و سرزندگی هم نداره؛ جوون نیس.

زن:

خب سر و گوشت رو بجنبون. از چی می‌ترسی؟

مرد:

از تو.

زن: من که چند بار بهت گفتم برو دنبال عشق و حالت. یکیو پیدا کن بتونی باهاش صفا کنی. نشاط بهت بده. سرزنده ت کنه.

مرد:

نه بابا. من دیگه حس و حالشو ندارم. از من گذشته دیگه.

زن:

در هر حال خودت می‌دونی. من مشکلی ندارم. حاضرم امضا بدم بهت. هر مردی به یه لعبتی نیاز داره تا حال دلش باهاش خوب باشه.

مرد:

کیو پیدا کنم؟ تو یکیو برام پیدا کن.

زن:

بگردی پیدا میشه. مث قبلنا. فقط کافیه بخوای.

_______________________

به چهره زن نگاه کردم. نگاه بی رمقی داشت. ولی عمیق به شوهرش نگاه می‌کرد.

خیلی دلم می‌خواس برم پیشش. یکم باهاش حرف بزنم....

بازدید : 13
سه شنبه 13 اسفند 1403 زمان : 15:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

___________

یکی دو پست قبل، گفتم اشکام نمیاد.

.

امروز بعد سحر،

داشتم به موضوعی فکر می کردم،

ناخودآگاه اشکام سرازیر شد.

کنار آینه ایستادم تا قطره‌های اشک رو تماشا کنم.

.

اشک، پیام دله.

حداقل برای ما زنها.

نشونه تپش قلب ماست.

مگه نه؟

.

خلاصه هق و هق، توی خلوتم یه دل سیر گریه کردم.

دلم زنده و سبک شد.

برچسب ها lili + koko,
بازدید : 12
سه شنبه 13 اسفند 1403 زمان : 15:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

_______________________

فاطمه، یکی از چندین هزار نفر دانشجوی این مملکته که داره ارشد می‌خونه توی فلان رشته.

چن روز پیش توی تلگرام پیام داد که:

« بانو؟

من پایان نامه مو با فلان موضوع انتخاب کردم اگه ممکنه کمکم کنید.»

بهش گفتم:

«این موضوع که انتخاب کردی موضوع سخت و سنگینیه‌ها.»

گفت:

«آره می‌دونم. دیدم کسی کار نکرده؛ برش داشتم!»

من الآن مدتیه که بنا به دلایلی اینجور درخواستها رو دیگه جدی نمی‌گیرم و محل نمیدم.

این یکی رو هم بیخیالش شدم و دیگه چیزی نگفتم.

یکی دو روز پیش یه مطلب فرستاد، گفت:

«بانو بخونید ببینید اشکالی، چیزی نداره؟»

مطلبشو خوندم.

ازونجایی که اشراف داشتم به این متون،

دیدم یه قسمتش اشکال داره،

عبارتش رو زیر سوال بردم و گفتم:

«اینو از کجا نوشتی؟»

گفت:

«از فلان کتاب که ترجمه فلان مترجمه.»

گفتم:

«ترجمه رو ول کن. اصل اون کتابی که مترجم ترجمه کرده و به زبان اصلی هس رو برام بفرست.»

گفت:

«ندارمش!»

( می‌خواستم خودشم ببینه که اون متن، اصل نیست و با دیدگاه نویسنده اصلی، منافات داره )

.

خلاصه بعد از پیگیری و سماجت من، معلوم شد که اون نکته و عبارتی که این فاطمه، این دانشجوی کارشناسی ارشد، توی این رشته مهم و این موضوع مهم بهش استناد کرده بود، یه عبارتی بوده که اون مترجم، بعنوان برداشت خودش، اونم توی پیشگفتار کتاب آورده بوده!!!

.

من از این دردا زیاد کشیدم.

ازین جور موارد به اندازه موهای سرم شاهد بودم.

.

ترجمه‌های پر از اشکال و غلط.

نظارتی هم که وجود نداره.

و....

حساسیتی هم در خصوص برخی رشته‌ها و برخی موضوعات خاص إعمال نمیشه.

.

حالا شما فکرشو بکنید نقل و انتقال معلومات و اطلاعات و معارف، تا اینجا چجوری صورت گرفته و توی مخ ملت فرو رفته؟

بازدید : 14
يکشنبه 11 اسفند 1403 زمان : 1:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

___________________

چن وقت پیش، یه شوک به من وارد شد که باعث شد اشک چشمام خشک بشه!!!

عجیبه نه؟

من آدمی‌بودم که به یه اشاره اشکم میومد.

نیاز به محرّکی نداشتم.

انقد احساسی بودم.

ولی اون شوک روحی، کاری با من کرد که احساساتم از بین رفت. اشک چشمم در نمیاد.

.

آدمی‌بودم که فقط با گریه سبک می‌شدم. اونم گریه‌های عمیق و سوزناک.

ولی از اون شوک به بعد، گریه در کار نیست پس سبک شدن هم نبوده و من خیلی سنگینم.

خیلی غمباد دارم.

.

آهای ماه رمضون

میشه اشکامو بهم برگردونی؟

میشه گریه‌هامو باز بهم برگردونی؟

خیلی دارم اذیت میشم.

از درون دارم منفجر میشم.

برام دعا کنید تا بتونم یه دل سیر گریه کنم.

برچسب ها
بازدید : 14
يکشنبه 11 اسفند 1403 زمان : 9:01
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

____________________

اتفاقی که بین ترامپ و زلنسکی افتاد،

تحقیر شدنفجیع زلنسکی توسط ترامپ،

اونم توی جمع،

که بشدت توی فضای مجازی پخش هم شده،

درس عبرتهای زیادی برای ما داره.

برای همه مون.

فرد به فرد و جمع به جمع.

حفظ کرامت انسانی، فارغ از تموم فاکتورهای اعتباری مثل دین و مذهب و قوم و کیش و... یکی از ویژگیهایی هس که آدما رو انسان می‌کنه.

پ.ن.

گاهی دیدم که توی همین دهکده کوچیک بیان، این اتفاق تحقیر کردن و تحقیر شدنرخ داده...

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 15
  • بازدید کننده امروز : 16
  • باردید دیروز : 7
  • بازدید کننده دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 204
  • بازدید ماه : 29
  • بازدید سال : 6516
  • بازدید کلی : 6516
  • کدهای اختصاصی