loading...

یک زن

تنها ولی محکم و استوار

بازدید : 12
يکشنبه 25 اسفند 1403 زمان : 10:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

_________________

یکی از واقعیتهایی که بارها لمس کردم و در دیگران هم دیدم و چشیدم اینه که:

همیشه برام سؤال بود که چرا یه مرد، نمی‌تونه دلسوز زنش باشه؟ ولی پسر می‌تونه دلسوز مادرش باشه.

الآن که دارم میبینم و لمس می‌کنم، جوابش اینه که:

پسر، از گوشت و پوست و خون مادره، ولی شوهر نه.

همونطور که عروس، هیچوقت نمیتونه مثل دختر باشه برای مادر شوهرش، یا مادر شوهر مثل مادر باشه برای عروسش.

.

البته شاید هر پسری نسبت به مادرش دلسوز نباشه، ولی پسری که دلسوز مادرشه، یا بقول آذری‌ها، جانی یانان باشه، دلبره و چشم و چراغ امید مادرش.

.

و در کل، به هیچکدومشون نباید دل بست...

بازدید : 11
شنبه 24 اسفند 1403 زمان : 13:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

_____________________

چی میشد من ده تا بچه داشتم؟

این یکی دو روز که سرباز اومد مرخصی، زیاد ندیدمش. با یه دختری آشنا شده، میره پیش اون!

بعد سحری و نماز که رفت بخوابه،

رفتم توی اتاقش، کنارش دراز کشیدم، بغلش کردم، بوسیدم و بوییدمش.

گفتم: هنوز بوی بچه گیاتو میدی.

کلی قربون صدقه ش رفتم.

بچه‌های من هر کدومشون محشری هستن واسه خودشون.

هر کدومشون، سرّی از اسرار منو پدرشون.

آیینه‌ی ما دوتا هستن.

گاهی خودمونو در اونها، و اونها رو نمونه خودمون میبینم.

کاش ده تا بچه مثل اینا داشتم.

کاشکی ذریه خودم رو می‌دیدم.

کاش می‌دیدم کدومشون عین عین من میشن.

من هیچوقت جلوگیری از بارداری نداشتم!

نه قرص خوردم نه دستگاه گذاشتم.

ولی کم بچه دار شدم.

دلم بچه می‌خواد.

سرباز، سربازیش تموم شه زنش میدم تا زود برام نوه بیاره.

میگن بچه بادومه، نوه مغز بادوم.

چشم انتظارشم، از همین حالا.

مخصوصا اگه دختر بشه.

:))

بازدید : 14
جمعه 23 اسفند 1403 زمان : 18:06
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

______________

با یه کوه خستگی، خیاطخونه رو جارو زدم، تا برم خونه.

دهن روزه، با این سن و سال، زود خسته میشم.

.

با خودم به این فکر می‌کردم که:

آیا واقعن دنیا همینه؟

کار و رنج و تلاش برای اینکه لقمه نونی بدست بیاریم تا از گشنگی نمیریم؟

آیا واقعن هدف از زندگی همینه؟

.

آدمیزادی که با یه لقمه نون سیر میشه و یه کلبه هم براش کافیه.

اصل چیه؟

دلخوشی اصلی چیه؟

لذت حقیقی به چیه؟

.

یچیزایی هس که اون مهمه.

که اگه نباشه ( که نیس )، زندگی فقط گذران عمر میشه و گذر ایام و سال.

.

یروزی برای خیلی چیزایی که میتونستیم داشته باشیم و نداریم، حسرت می‌خوریم.

یروزی برای کارهایی که میتونستیم انجام بدیم و ندیدیم حسرت می‌خوریم.

یوم الحسرة ما همه، در پیشه....

بازدید : 13
جمعه 23 اسفند 1403 زمان : 10:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

________________

یروز، یه آدم بزرگ، یه توصیه خوبی بمن کرد و گفت:

**آدما رو اونجوری که هستن بپذیر، نه اونجوری که تو دلت می‌خواد باشن.**

.

حرف پر مغزی بود و خیلی جاها به دردم خورد.

بازدید : 15
پنجشنبه 22 اسفند 1403 زمان : 1:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

________________

ساعت کاری من توی ماه رمضون اینجوریه که:

۷و نیم صبح میرم خیاطخونه، یسره هستم تا ۴ بعد از ظهر، سرپا و ایستاده،

۴ میرم خونه، تدارک افطاری و سحری.

بعد افطار دوباره ۷ تا ۹ شب میرم خیاطخونه.

۹ و نیم تا هر زمانی که بتونم بیدار بمونم، شغل دوم و سوم رو انجام میدم.

نمی‌فهمم روزها چجور میگذره.

بعضی روزا اصن نمیدونم چند شنبه س.

.

هر سه تا شغلم رو هم دوس دارم.

بازدید : 12
پنجشنبه 22 اسفند 1403 زمان : 17:06
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

_____________

مشتری اردبیلی م اومده بود خیاط خونه م،

دوتا کت خریده بود می‌خواست یه تغییراتی توش بدم!

فیروزه زنگ زد:

بانو، خیاطخونه‌‌‌ای مامانمو بیارم اندازه‌هاشو بگیری؟

.

فیروزه اصالتا مال باکو هس.

مث خود من که پدر بزرگم مال باکو بود.

نژادمون باکویی ه.

از مشتریای خوب منه. از کارم راضی بود، حالا میخواست مامانشو بیاره.

فیروزه قبلن ار مامانش تعریف کرده بود. و من خیلی دوسداشتم این زن رو ببینم.

.

مشتری اردبیلی هنوز نرفته بود که فیروزه و مادرش اومدن.

فیروزه دست مادرشو گرفته بود و پیرزن رو همراهی می‌کرد.

مادر فیروزه، با اینکه پیر بود و عصا به دست داشت، ولی یه زن راست قامت، شیک پوش، با یه ژاکت بافتنی و شلوار و یه روسری کوتاه، و البته کفش‌های پاشنه بلند!

آرایش ملایمی‌داشت و سرویس طلای خوشگلی انداخته بود. یه گردنبند یاقوت قرمز جذاب که من محوش شدم.

خانمی‌خوش صحبت، مؤدب و واقعن بهش میخورد شاهزاده باشه.

از احترامی‌که فیروزه به مادرش میذاشت خوشم اومد.

تا مادرش روی صندلی نشست، فیروزه کنارش سرپا ایستاد.

این نوع رفتار با مادر رو من از کمتر زنی دیده بودم.

.

مادر فیروزه می‌گفت:

من پنجاه سال خیاطی کردم. دیمی. بدون الگو. لباس‌های مجلسی مجلل می‌دوختم و کلی پارچه دارم. از کارت خوشم اومده. این لباسمو بدوز تا بعد لباس مجلسی بدم بدوزی.

.

مشتری اردبیلی اصرار داشت کتی که خریده بود رو گشاد کنم براش. در حالیکه جایی برای گشاد کردن نداشت.

مادر فیروزه که فهمید اون مشتری هم آذری زبانه، به زبون آذری به اردبیلی توپید که:

خاااانوم، اون خیاطه، خودش میدونه باید چکار کنه، تو نباید بهش دستور بدی!

مشتری اردبیلی ازین تحکم جا خورد و ساکت شد.

.

ایول.

از ابهت و عظمت مادر فیروزه خوشم اومد.

گفتم کاش همیشه اینجا بودی حال بعضی مشتریای زبون دراز رو جا میاوردی.

.

می‌گفت:

من برای آرایشگر فرح لباس می‌دوختم.

۵۰ ساااال لباسهایی دوختم آنچنانی.

.

وقتی می‌خواستم اندازه‌هاشو بگیرم، یکم زبون ریختم براش و مؤدبانه و محترمانه گفتم:

من واقعن جسارت می‌کنم ازینکه می‌خوام اندازه‌های شما رو بگیرم. شما استاد منید. من باید بیام از شما چیز یاد بگیرم.

.

مادر فیروزه انقدر ازین بیان من خوشش اومد ، کیف کرد.

.

آخری که داشت می‌رفت نگاه عمیقی بمن کرد و گفت:

من از تو خیلی خوشم اومد. به دلم نشستی.

.

فیروزه برگشت بمن گفت: ببین چیشده که مامانم از تو خوشش اومده. خوب خودتو جا کردیا.

.

یه چشمک زدم بهش و نگاهم به مادر بود که استوار و قدرتمند، با اون عصا و کفش‌های پاشنه دار، قامتش رو راست نگه داشته بود.

.

یاد مادرم افتادم....

۱۸۰ درجه برعکس این مادر بود....

برچسب ها
بازدید : 11
پنجشنبه 22 اسفند 1403 زمان : 17:06
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

یک زن

تنها ولی محکم و استوار سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۴۰۳، ۰۸:۴۹ ب.ظ

_________________

مایه دلخوشی آنجاست که دلدار آنجاست

میکنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم.

.

خدایا

دلخوشی هیچکسی رو ازش نگیر.

آممممین🙏

نوشته شده توسط با نو

بازدید : 14
چهارشنبه 21 اسفند 1403 زمان : 20:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

_______________________

بعد سالها وبلاگ نویسی، با چالشهای زیادی که داشتم، دیگه به این نتیجه رسیدم که واقعن نوشتن هیچ فایده‌‌‌ای نداره.
نه مطلب و منظور حقیقی، با نوشتن تفهیم میشه؛
نه اینکه مخاطبین ، منظور حقیقی رو از متن و مطلب می‌گیرن.
عده خیلی خیلی کمی‌شاید منظور اصلی حرف آدم رو بفهمن. خیلی کم. در حد یکنفر شاید.

بنظرم آدم باید یا جهت ثبت وقایع قلم به دست بگیره، یا جهت نسخه نویسی .

من خودم بشخصه در خیلی موارد، سعی کردم برخی مطالب رو ساده بیان کنم؛ ولی حس کردم زیادی ساده بیان کردن هم باعث میشه اصل مطلب از هم پاشیده بشه.
سنگین هم بخوام بنویسم که هیشکی نمی‌فهمه جز خودم.

امیدوارم بتونم از نوشتن انصراف بدم و دیگه ننویسم یا اگرم می‌نویسم مطالب جزئی و روتین بنویسم.

بازدید : 10
چهارشنبه 21 اسفند 1403 زمان : 9:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن

یک زن

تنها ولی محکم و استوار سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۴۰۳، ۰۷:۰۶ ق.ظ

___________________

تا قبل از امروز رو دیده بودم.

از امروز به بعد رو هم در انتظارشم تا بیاد و ببینم.

ریز و درشت.

خوب و بد.

خدا به این دلم رحم کنه.

نوشته شده توسط با نو

بازدید : 10
چهارشنبه 21 اسفند 1403 زمان : 9:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک زن
پاسخ:

اولا:

الآن شما توی این متن چه طلبی دیدید؟؟

الآن از نظر شما بنده چه طلبی از کسی که اسمش شوهر من بوده، با قیوداتی که یک شوهر در برابر زنش داره، چه طلبی دیدید؟

لطفاً مسائل رو با هم تفکیک کنید اول، بعد برید سراغ طلبها و بدهیها.

ازدواج دائم، همسر دائم، با ازدواج موقت و همسر موقت فرق داره یا نداره؟ از نظر دین و احکام دینی که صد درصد فرق داره و حق و حقوقشون هم جداست.

ثانیاً

اینم که گفتید چرا یه مرد فلان وظیفه رو داره و مکلفه که فلان کنه و بهمان کنه، باز هم بستگی داره دائم در نظر بگیرید یا موقت. که بحث هرکدومشون جداست.

اینکه گفتید چرا یه مرد از نظر ما وظیفه داره که تأمینمون کنه و عاشقمون باشه و فلان،

آقای اینجانب

مگه نظر مثلا من یکی مهمه؟ که بگم مردی که اسمش شوهر منه در مقابل من چه وظایفی داره؟ قانون مشخص کرده یا قوانین الهی تعیین کرده. این یک.

که البته شما مردا هرکاری خودتون دلتون بخواد و بقول خودتون صلاح بدونین انجام میدین. مگه از ما زنها صلاح مشورت می‌گیرین؟

دو اینکه خیلی معذرت می‌خوام، شما یه حیوون خونگی برمیداری میاری توی خونه، آیا وظایفی داری در مقابلش یا نداری؟ واسه چی برمیداری میاری خونه ت؟ که ببخشید ببخشید فقط مثلا بهره ببری ازش و اونم ببخشید واق واق کنه براتون و شما هم خوش باشید که به به یه حیوون خونگی دارین؟

یا یه گلدون بر میدارین میارین خونه تون میزارین واسه چی؟ یه گلدون تر و تازه و شاداب میارین خونه تون میزارین، از عطر و بو و زیباییش لذت می‌برین و کیف و حالتونو می‌کنین و اون گلدون هم که البته از شما انتظار نداره آب و کود بهش بدین؛ منتها قانونش اینه. چرا؟ چون اگه بهش آب و کود نرسونین طبق قاعده‌‌‌ای که داره پژمرده میشه و می‌میره.

این از گل و گلدون و حیوون.

حالا دیگه انسانش بماند.

شما می‌گید این مرد برده و خدمتکار توقعات زنانه است و فلان.

از نظر من یکی، مردها خودشون خودشونو برده می‌کنن و چنانچه در برابر زنهای متوقع قرار گرفتن یا با بیعرضگی ( البته ببخشید که جسارت می‌کنم به محضر شما ) یا با ترحم‌های بیجای خودشون، و کوتاه اومدنهایی که اکثرش ناشی از ترسهای متوهمانه اس، سرشون بی کلاه می‌مونه.

من برای این قسمت ماجرا ، خودم بشخصه راهکاری دارم که بروزش نمیدم.

و تجربه اش کردم بارها و بارها که مرد جماعت، ببخشید البته، پپه بازی در میارن تو این زمینه.

خب دیگه چی؟

خیلی دلتون پره.

یکم نگاه سخیفانه تونو معتدل کنید.

من نمی‌فهمم الآن من یکی توی این متن، از نظر شما کجای قضیه خودخواه و خود محور بودم؟؟؟

این آقا گفت من می خوام برم زن بگیرم، گفتم بفرما برو.

رفت زن گرفت زائید زیرش، چون شما مردا بلدم نیستین آخه. فقط‌هارت و پورت دارین.

هرچیزی راه و روش داره.

دست گل به آب میدین، آخرشم بر می‌گردین به دامن همون زنی که یه زمانی براتون اَخ شده بوده.

و اما نکته‌های دیگه ای هم هس که دیگه لزومی‌نداره بیان کنم.

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 14
  • بازدید کننده امروز : 15
  • باردید دیروز : 7
  • بازدید کننده دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 203
  • بازدید ماه : 28
  • بازدید سال : 6515
  • بازدید کلی : 6515
  • کدهای اختصاصی