________________________
سارا، چند مغازه اونورتر از مغازه من، کفش فروشی کوچیکی داره.
خیلی دلسوز و مهربونه.
یه پسر رشید داره و شوهرشم املاکی داره.
خیلی جوش میزنه برای اجاره خونه شون که ماهی سیزده تومن اجاره میدن.
مدام میگه چرا مشتری نمیاد؟
و مدام جوش میزنه واسه مشتریایی که قسطی جنس بردن ازش و تسویه نکردن.
دیروز، دیدم سارا داره با تلفن صحبت میکنه. بلند بلند حرف میزد و حرص میخورد. از صحبتاش فهمیدم یه آقا پشت خطه. سارا صداش بلند و بلندتر میشد و همش میگفت: آقایهاشمی، شما چرا متوجه نیستی؟ طلب منو بده من گرفتارم. هشتاد میلیون رو مدتهاست گفتی میدی و ندادی.
.
سارا انقدر توضیح و تفصیل داد واسه اون آقا، و انقدر حرص خورد که نگو.
دلم براش سوخت.
بعدش اومد مغازه من. گفت: دستمال داری؟
دستمال کاغذی رو دادم بهش و شروع کرد به گریه کردن.
گفت: دیگه خدا رو دوس ندارم. چرا من انقد باید سختی بکشم؟ زجر بکشم؟
بغلش کردم و دلداریش دادم.
سارا خیلی وقتا میومد مغازه من و برام دلسوزی میکرد و میگفت: بانو، تو گناه داری انقد سرپا وای میستی؛ انقد کار میکنی؛ خسته میشی.
.
حالا نوبت من بود که دلداریش بدم.
گفتم: سارا جونم؟ چرا با این مردا در میفتی؟ دهن به دهن میشی؟ شوهرت چرا کاری نمیکنه؟ تو گناه داری.
.
و اصلن چرا باید یه زن مجبور بشه به یه مرد رو بندازه؟
آقا، بدهکاری، بدهیتو بده دیگه چرا با زن در میفتی؟
.
خیلی دلم میخواست از سارا بپرسم: سارا جونم، تو چرا کارای مردونه انجام میدی؟ چرا روح و روانتو داغون میکنی؟ تو چرا باید اجاره خونه بدی و غصه معیشتی داشته باشی؟ پس شوهرت چکاره س؟
چرا باید یه زن از دست مردای غریبه خون گریه کنه؟
.
زن مال خونه س. زن رو چه به کسب درآمد؟
چیشده که ما زنا مجبوریم کار کنیم؟
زمخت بشیم.
دغدغه مالی و معیشتی داشته باشیم؟
چرا مردا باید بی دقتی و بی تدبیری کنن و ضعف مدیریتی داشته باشن که به زنها فشار بیاد و به کارهای سخت و طاقت فرسا رو بیارن؟
چرا باید انقد گرونی باشه که هم مردا مجبور بشن چند تا شغل داشته باشن هم زنها؟
.
اینجا یه خانمیهس، تو سرما، تو برف و بارون، میشینه کنار خیابون میوه میفروشه. آخه چرا؟
شوهرت کجاس؟
مرد نداری مگه؟
من خودم اولش تفریحی کارمو شروع کردم. که توی خونه نباشم بنا به دلایلی.
ولی بعدش بخاطر مشکلات، مجبورم چند تا کار انجام بدم.