______________________
چن وقت پیش، با نگین خیلی جور شده بودمو اونم ساده، تموم حرفای دلشو بمن گفت.
یکی از حرفای دلش هم ارتباطش با وحید بود.
وحید رو میشناختم. ولی نمیدونستم که با نگین رفیقه.
یه مدت گذشت و یروز نگین گفت که وحید رابطه ش رو با اون قط کرده. سر چی؟ سر غلیان احساسات مذهبی و حلال و حرام بودن رابطه ش!!!!!
بعد از یه مدت، وحید اومد سراغ من!!!!!!!!!!
به من پیشنهاد رابطه داد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
داشتم از تعجب شاخ در میاوردم.
وحید نمیدونست که من با نگین رفیقم.
و هیچ اطلاع نداشت که نگین حرفاشو به من میزنه و من از رابطه شون خبر دارم.
( یچیزی بگم، من همیشه حافظ اسرار خیلیا بودم خخخ )
خلاصه من صداشو در نیاوردم و اصلن به روم نیاوردم که با نگین رفیقم و نگین تموم اسرار ارتباط با وحید رو هم به من گفته.
لزومینداشت بگم.
ولی واقعن از وحید متنفر شدم.
نگین بدجوری شیفته وحید و چرب زبونیا و عشقورزیای اون شده بود.
دلم بدجوری میسوخت براش.
ولی وحید، عین خیلی از مردای دیگه اصلن عین خیالشم نبود.
این نشد، یکی دیگه.
با خودم گفتم:
وحید خان.
تو که به نگین با اون همه وجنات و زیبایی و مهر و عاطفه رحم نکردی و حتی نتونستی ارتباطت رو باهاش مدیریت کنی میخوای با من داشته باشی؟ ههه. زکککی.
وحید رو جوابش کردم و هرچی اصرار و پیام و التماس کرد، محلش ندادم.
تا تو باشی سر امثال نگین شیره نمالی مردک احمق.
این دختر، هنوزم که هنوزه نتونسته وحید رو فراموش کنه!!!
گاهی وقتا شیطونه میگه برو بهش بگو وحید چه گندی زده.
ولی نه.
نگین گناه داره.
دلم براش میسوزه.
امیدوارم بتونه دل بکنه.